باجناقم داشت از جشن سالانه‌ی کارخانه شان تعریف می‌کرد که اپلیکیشن لابی شروع به بوق زدن کرد دکمه سبز رنگ اپلیکیشن را زدم و با مسئول لابی  به صورت تصویری صحبت کردم  مرد کت شلواری توی تصویر گفت یکی از دانشجویانم برای رفع اشکال درسی آمده و سپس تصویری از چهره دانشجویم را توسط دوربین پشت سرش روی اپلیکیشن لابی نمایش داد  از او خواستم که وی را به یکی از کابین های تدریس خصوصی راهنمایی کند باجناقم با تعجب پرسید کابین تدریس خصوصی دیگر چه صیغه ای است  با لبخندی پیروزمندانه پاسخ دادم یادت هست روزی که میخواستم این واحد مسی را در این برج خریداری کنم مزایای اش را برایت تعریف کردم و تو گفتی چرا باید امکانات ملاقات با ارباب رجوع در محل ساختمان مسی داشته باشی  باجناقم گفت بله کاملاً یادم هست گفتم برای این روزها لازم بود پرسید برج شما به جز کابین تدریس خصوصی دیگر چه امکاناتی دارد گفتم سالن تدریس گروهی و یک آمفی‌تئاتر ۵۰ نفره هم دارد که می‌تواند تبدیل به سالن غذاخوری بشود  خواهر زنم
ناهار را که خوردیم پدرم گفت باباجان از روزی که ما آمده‌ایم مشهد به جز زیارت جای دیگری نرفتیم مادرت زود دلش میگیرد ما را یک جایی نمی بری  از خجالت سرخ شدم باید خودم برنامه‌ریزی می‌کردم تا کار به اینجا نرسد  به همسرم و بچه‌ها گفتم همه زود حاضر بشوید می‌خواهم ببرم‌تان یک رستوران عجیب و غریب  خانومم گفت ما که الان ناهار خوردیم گفتم اشکالی ندارد دوباره میخوریم  راه افتادیم رفتیم شاندیز تا رسیدیم به رستوران میوه‌خوران  همه با تعجب به منوی رستوران میوه‌خوران نگاه می‌کردند   یک قاچ هندوانه  نصف پرتقال پوست کنده  سیب پوست شده  سیب پوست نشده  یک قاچ طالبی  یک خوشه انگور  شربت بیدمشک  شربت گلاب  شربت نعناع  هر کسی یک پرس میوه انتخاب کرد و همه سعی می‌کردند میوه های پوست کنده و آماده همدیگر را امتحان کنند  خانمم گفت من بروم یک چرخی تو باغ رستوران بزنم گفتم برو ولی خرج روی دستمان نگذار  چند دقیقه بعد با دو سه تا قوطی پلاستیکی برگشت گفت ببین چی پیدا کردم گفتم چی گفت ماسک ش
برای آنکه به خواهر شوهرم اثبات کنم آدم زودباوریه این بار تصمیم گرفتم پیشنهادش رو برای رفتن به یک فروشگاه مسخره قبول کنم و در مقصد مذکور با خاک یکسانش کنم مخصوصاً این بار که کلی از دوستان و همکارانش رو هم دعوت به بازدید از یک مزون لباس کودکانه عجیب و غریب کرده بود  دست بچه هامون رو گرفتیم و رفتیم به یک فروشگاه بزرگ ولی پر از رنگ و تزئینات جذاب کودکانه با متلک بهش گفتم اومدیم فروشگاه یا شهربازی خواهرشوهرم خندید و گفت عزیزم غصه نخور هم خرید می کنیم هم بازی  در ورودی فروشگاه نوشته بود اینجا سی‌وپنج درصد تخفیف می دهیم چون اجازه می‌دهید کودکانتان لباسشان را خودشان انتخاب کنند رو کردم به همکار خواهرشوهرم و گفتم ی هوشمندانه‌ایه چون بچه دست میزاره روی جنس های گرون و کلی خرید می‌کنه همکار خواهرشوهرم مودبانه جواب داد به سالی یک بار می ارزه که آدم سرش کلاه بره ولی بچه‌اش یاد بگیره خودش لباس انتخاب کنه  همسایه خواهرشوهرم هم گفت به خدا من که کلافه میشم هر دفعه برای این تحفه لب
آخرین جستجو ها